سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"

متن مرتبط با «داستان» در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" نوشته شده است

داستان «یک قتل ساده» _آرش ذوالقدری

  • تصدق جقه‌ی همایونی گردم، حسب­الامر حضرت‌عالی در فقره‌ی تحقیق در خصوص قتل فرزند خاصه و مقرب دربار که به غایت بی سر و صدا و تنها به معاونت یکی از چاکران شما در نظمیه و با نظارت شخص حقیر به عنوان سرپرست نظمیه انجام پذیرفت، به استحضار می‌رساند که این دوسیه مشتمل بر جزئیاتی شنیع و به دور از شان جلال همایونی است و همان به که مسکوت ماند. بنابر امر وظیفه، چند خطی برای شرح پیشرفت تحقیقات معروض می‌دارد,ذوالقدری ...ادامه مطلب

  • داستان «وقتی آتش خاموش می شود» _هاروکی موراکامی

  • وقتی تلفن چند دقیقه مانده به نصف شب، زنگ زد، جانکو داشت تلویزیون تماشا می کرد. کی ساکه گوشه اتاق نشسته بود. هدفون بر گوش و با چشمانی نیمه باز. همینطور که انگشتان کشیده اش روی سیم های گیتار برقی می رقصید، سرش را به عقب و جلو تاب می داد. داشت قطعه ای را تمرین می کرد که ریتم تندی داشت و ابداً صدای زنگ تلفن را نمی شنید. جانکو گوشی را برداشت.- بیدارت کردم؟ میاکه بود با لهجه آشنا و نامفهوم اوزاکا. جانکو جواب داد: ادامه مطلب,داستان,«وقتی,خاموش,هاروکی,موراکامی ...ادامه مطلب

  • داستانک " بیرون از آغوش آسمان" _ هامون حسینی

  • روی طرحی از یک داستان جدید فکر می‌کردم که سر و صدایی از بیرون خانه، صبرم را برید. شلوغ که باشد خروجی مغزم به صفر می‌رسد و راحت کنج سرم لم می‌د‌هد و با فکرهام سکس می‌کند. از آغوش مادرش رها شده و دیگر خدا نبود. مدتی پی آدم گشت تا به او آشنایی بدهد، اما همه آدم بودند و کسی آدم نبود. هوای آسمان را کرده و دلش می‌خواست، دوباره از پستان‌های آسمان شیر بخورد. تمام بازی‌هایی که کرده بود، ادامه مطلب,داستانک,بیرون,آغوش,آسمان,هامون,حسینی ...ادامه مطلب

  • "فراداستان" _ ساحل نوری

  • "فراداستان" _ ساحل نوری :: وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدودپنج هزار تن از نویسندگان مستقل معاصر، به ویژه شاعران و منتقدان جوان عضویت دارند و مطالب شان در رادیو کالج، مجله فایل شعر و گروه تلگرامى و اینستاگرامى کالج شعر منتشر مى شود کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدود سه هزار تن,فراداستان ...ادامه مطلب

  • نقد و بررسِی داستان "تولک" _ مریم ناصری

  • نقد و بررسِی داستان "تولک" _ مریم ناصری :: وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدودپنج هزار تن از نویسندگان مستقل معاصر، به ویژه شاعران و منتقدان جوان عضویت دارند و مطالب شان در رادیو کالج، مجله فایل شعر و گروه تلگرامى و اینستاگرامى کالج شعر منتشر مى شود کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن,بررسِی,داستان,ناصری ...ادامه مطلب

  • نقد داستان «مرگی در سطر چهارم» _ هامون حسینی

  • برای دانلود فایل ویدئویی «شعر فروغ» اثر علی عبدالرضایی کلیک کنید. درست دو ساعت و بیست و پنج دقیقه و سی ثانیه، به کاغذ خیره شده بودم. پشت پلک‌هایم پف کرده و سفیدی چشم‌هایم سرخ شده بود. مدادم را تا نیمه جویده بودم و منتظرِ سطرِ بعدی که بیاید. یک‌دفعه صدایی شنیدم، درست مثل هق ­هق کسی که... صدا بلند‌ و بلند‌تر شد. روی کاغذ خم شدم و سطر سوم را دقیق گشتم. نه نبود، یعنی صدا نبود. یک سطر بالاتر رفتم. زن,داستان,«مرگی,چهارم»,هامون,حسینی ...ادامه مطلب

  • داستانک "قطعیت" _ مریم ناصری

  • داستانک "قطعیت" _ مریم ناصری :: وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدودپنج هزار تن از نویسندگان مستقل معاصر، به ویژه شاعران و منتقدان جوان عضویت دارند و مطالب شان در رادیو کالج، مجله فایل شعر و گروه تلگرامى و اینستاگرامى کالج شعر منتشر مى شود کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدود سه هز,داستانک,قطعیت,ناصری ...ادامه مطلب

  • داستانک «بیرون از آغوش آسمان» _ هامون حسینی

  • داستانک «بیرون از آغوش آسمان» _ هامون حسینی :: وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدودپنج هزار تن از نویسندگان مستقل معاصر، به ویژه شاعران و منتقدان جوان عضویت دارند و مطالب شان در رادیو کالج، مجله فایل شعر و گروه تلگرامى و اینستاگرامى کالج شعر منتشر مى شود کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که د,داستانک,«بیرون,آغوش,آسمان»,هامون,حسینی ...ادامه مطلب

  • داستان "بازی" _ساحل نوری

  • بچه‌ها گُل کوچَک بازی می‌کردند، یکی‌شان که تک افتاده بود، دیوارها را خط ­خطی می‌کرد و زیرزبانی بقیه را فحش می‌داد. ـ چرا بازی‌ش نمی­دین؟ ترسیدند، یکی که تخس‌تر بود گفت: ـ ما با دخترا بازی نمی‌کنیم! ـ اشکالش چیه؟ ـ دخترا نُنرن! دخترک گچ توی دست‌ش را پرت کرد سمت پسربچه و یک تفِ خوشکل هم نثارش کرد و دِفرار. ـ یه قدم وردارین به ننه باباهاتون میگم چه گهی تحویل جامعه دادن. دخترک حالا که چند متری دورتر شده بود برگشت و یک شیشکی هم گذاشت تَنگ تُفی که کرده بود و رفت. خاله نیره آن سال‌ها معروف بود به دست‌گیری از مردم بدبخت بیچاره، شصت و چهار پنج ساله​ بود و در محله‌ی قدیم روی اسمش قسم می‌خوردند. حالا که ,داستان,بازی,ساحل,نوری ...ادامه مطلب

  • داستانک "پارتنر" – علی عبدالرضایی

  • اگر مى دانست که مرگ فقط تنهاترش مى کند هرگز خودش را نمى کشت.ازم مى ترسید، مى گفت هر که بهت نزدیک شده حالا فقط خاکسترش مانده باقى. دوست داشت امتحانم کند اما نمى خواست بسوزد.گفتم نترس! بیا جلو! سینه هات را بِهم بچسبان، سفت بغلم کن! من آنقدر هم که فکر مى کنند سرد نیستم.کاش همانقدر که در درون مى سوختم بیرونم نشان مى داد. کاش اینقدر عصبى و بداخلاق نبودم، مثل بهار بودم، گل مى دادم بى دلیل بى منّت، و در هوا پخش مى شدم مثل عشق.تبعید مثل گور است، دفن مى شوى در حالى که زندگى مى کنى. باید یاد بگیرم به یکى مهربانى کنم، بعد به یکى مهربانى کنم، باز هم به یکى مهربانى کنم، هیچ چیزِ این زندگى، جز این نمى ارزد.,داستانک,پارتنر,علی,عبدالرضایی ...ادامه مطلب

  • داستانک”قلب رازگو”_ادگارآلن پو

  • بله درست است . بسیار، بسیار و شدیدا، عصبی بودم و هستم؛ اما چرا فکر می‌کنید دیوانه‌ام ؟ آن بیماری حواس مرا نه ضایع و نه کند، بلکه تیزتر کرده بود، از همه بیشتر حس شنوایی‌ام را . همه‌ی صداهای زمینی و آسمانی را می‌شنیدم . صداهای بسیار از دوزخ می‌شنیدم . پس چگونه ممکن است من دیوانه باشم ؟ گوش دهید ! و, ...ادامه مطلب

  • داستانک”چه معنی دارد … “_دِیـوْ اِگرز

  • داستانک”چه معنی دارد … “_دِیـوْ اِگرز :: وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدودپنج هزار تن از نویسندگان مستقل معاصر، به ویژه شاعران و منتقدان جوان عضویت دارند و مطالب شان در رادیو کالج، مجله فایل شعر و گروه تلگرامى و, ...ادامه مطلب

  • داستانک”بدونِ قهرمان”_تی سی بویل

  • دستِ آخر، از بخت‌یاری و پشتکار و تعهدِ تزلزل ناپذیرش نسبت به روحِ گلاسنوست، توانست به آن‌چه می‌خواست برسد. عجیب بود. تازه دو هفته از ویزای‌ شش ماهه‌اش باقی مانده بود که یک دل نه صد دل عاشق شد، دل و دین را در تندبادِ عشق و عاشقی از کف داد و دید که شوهر کرده است، آن هم به یک آمریکایی. اسمِ مرد یوسف او, ...ادامه مطلب

  • داستان”سه قدیس تیره”ولفگانگ بورشرت (Wolfgang Borchert)

  • کورمال کورمال از حومه تاریک شهر گذشت. خانه‌های ویران در برابر آسمان قد افراشته بودند. ماه به چشم نمی‌خورد و سنگ‌فرش از قدم‌های دیر هنگام در هراس بود. سپس به چوب لگد زد تا آنکه توفال پوسیده‌ای از آن ناله‌ای کرد و جدا شد. چوب طعم شیرین و ترد داشت. کورمال کورمال از حومه تاریک شهر برگشت. ستاره‌ای در آس, ...ادامه مطلب

  • داستانک”کراوات‌‌های آقای ودریف”_تس گالاگر

  • پاولا گفت: خدایا، حتی کراوات هم نزده!۱- کراوات را طوری دور گردن‌تان بیندازید که سر پهن‌ آن طرف راست‌تان باشد و حدود دوازده اینچ از سر باریک بلندتر باشد.۲- سر پهن را دور سر باریک بپیچید و به زیر ببرید و انت‌های آن را طرف راست بگذارید.۳- سر پهن را از روی سر باریک رد کنید و انت‌های آن را به طرف چپ ببری, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها