اندروژنی
نفسهای مردانهای که سلول را لول کرده بود
مال او نبود
لبی که بر گردن گنجشک مینشست
زبانی که میریخت در گوش
و دستی که گیر کرده بود
مال دوست دخترش نبود
از سلول روبرو صدای درد
یا دری که رو به ثانیه باز میشد میآمد
و در سرش زیبائیِ دوست دخترش که کشور کوچکی بود