نقدشعر«سمیه ابراهیمی»_ منتقد علی عبدالرضایی

ساخت وبلاگ

«قرار»

هرچه می‌افتم

نمی‌افتم از اصل

مثل سیبی

که هرچه می‌خورد زمین

زمینی نمی‌شود

جاذبه از من فراریست

لختم نمی‌کند شکایتی

که از لب و لوچه آویزان

قطره قطره می‌افتد ترش

شیرینم نباشی

آلوچه‌ای هستی

پشت دوربین!

سمیه ابراهیمی

نقد و بررسی:

این شعر «سمیه ابراهیمی»، شعری‌ست ساختارگرا و به دلیل قدرت تاویل‌پذیری بالا، متنی باز محسوب می‌شود. اگر این شعر را بر اساس شعرهای دارای ساختار نامتمرکز که زبان در آنها شکلی سیال و گریز از مرکز دارد بررسی کنید، راه به جایی نمی‌برید. در نویسش این شعر به بعد آپولونی اثر توجه زیادی شده و چنین حرکتی خلاف حرکت شعر فارسی‌ست. هرچند صورت و ظاهر این شعر ساده به نظر می‌رسد اما به دلیل غنی بودن درون‌مایه، این اثر را باید با توجه به ساختارگرایی جزئی‌نگر، کارکرد موتیف مقید و موتیف‌های پیرامونش که به عنوان موتیف آزاد استفاده شده، نوع ساخت سطربندی‌ها، از لحاظ فرمالیستی (اینکه شعر چه شکلی داشته یا چگونه شکل‌پذیر شده است) و با توجه به حوزه‌ی ترامتنیت و توجه به نحوه‌ی دست‌کاری در ضرب‌المثل‌ها بررسی کرد. مثلن ضرب‌المثلی داریم که می‌گوید: «از اسب افتادم، از اصل که نیفتادم» که در دو سطر اول (هرچه میافتم/ نمیافتم از اصل) ذهن مخاطب به سمت این ضرب‌المثل هدایت می‌شود. سمیه شاعری دیونیزوسی‌ست و شعرهایش اغلب فضایی جنون‌مند دارد اما خوشبختانه در این شعر بعدی آپولونی و تعقلی به شعرش داده است. شعر فارسی ناگزیر است که به سمت تعقل حرکت کند زیرا ما شعرهای معروفِ بدون شروع، پایان و ساختار به وفور داریم. متاسفانه اغلب شعرهای معروف فارسی فاقد ساختارند. تلاشی که در این شعر منجر به هیئتی آپولونی و شعری ساختمند شده قابل تحسین است. این روزها اگر شما شعری ساختمند که به سمت متنی باز حرکت می‌کند ارائه دهید، در خلاف جهت شعر معاصر فارسی رفته‌اید، زیرا شعر معاصر فارسی برخلاف ادعایی که دارد با این قبیل شعرها بیگانه است. این مهم است که شما شعری بنویسید که برخلاف ظاهر سادهاش دارای درونی پر از تفکر بوده و دال‌هایی در آن طرح کنید که مدلول‌هایی متفاوت داشته باشد، در ادامه این مدلول‌ها را با توجه به روابط بینامتنی در همین شعر نشان خواهم داد. نکته‌ی مهم دیگری که باید به آن توجه کنیم این است که ما نباید از یک شعر دفاع کنیم زیرا کار ما درواقع دفاع از شعر نیست، وقتی حرفی می‌زنیم باید بر اساس تحقیقات قبلی باشد و باید این را یاد بگیریم که صحبت کردن در مورد شعر، لزومن ربطی به تئوری نداشته و بیشتر ربط به تجربه و زیست انسانی دارد. زمانی که شعری را تایید می‌کنیم باید با طرح دلیل، درباره‌اش بحث کرده و سلیقه‌ی خود را توضیح دهیم و این توضیح سلیقه بسیار به درک شعوری کمک میکند. اگر شما شعری پیچیده را درک کنید چیزهای زیادی را درک خواهید کرد.

«هرچه می‌افتم (فاعلاتن فا)

نمی‌افتم از اصل» (مفاعیل فاعل)

یک نوع رفتار دوگانه با «می‌افتم» و «نمی‌افتم» در این دو سطر دیده می‌شود که در عین سادگی ایجاد لحن کرده است. وقتی می‌گویی «هرچه می‌افتم» انگار از نظر آوایی واقعن چیزی در حال افتادن است و حین گفتن «نمی‌افتم از اصل» چیزی که در حال فرود است به جای اصلی خود برمی‌گردد.

«مثل سیبی (فاعلاتن)

که هرچه می‌خورد زمین (مفاعلن مفاعلن)

زمینی نمی‌شود» (فعولن مفاعلن)

عروض در این شعر پاسخگو نیست اما ذهن تربیت یافته یا ذهنی که به هجاچینی مسلط است در حین اجرای ساخت معنایی، به سمت اجرا و ساخت هجاها هم حرکت می‌کند. همانطور که می‌بینید شعر وارد ارکان مختلف عروضی شده و وقتی در سطری تغییر رکن رخ داده، در همان سطر به آن رکن جواب داده شده است. اگر شعر را بر اساس هجای تکیه‌ای تقطیع کنید بهتر جواب می‌دهد، با اینکه این شعر موزون یا کلاسیک نیست اما موزیک متنی و فضاسازی خاص خودش را دارد و با توجه به آن هارمونی جلو می‌رود. مثلن در سطر دوم که «نمی‌افتم» اول سطر آمده (احتمالن اغلب شاعران امروزی این سطر را اینگونه اجرا کنند: از اصل نمی‌افتم) باعث ایجاد سرعت و لحن بهتری شده، در سطر سوم و چهارم (مثل سیبی/ که هرچه میخورد زمین) هم تغییر ارکان، ایجاد لحن کرده و در عین‌حال باعث ایجاد فضای خوانشی، پخش انرژی، حسیت و عاطفه شده است و البته در این سه سطر «لختم نمی‌کند شکایتی/ که از لب و لوچه آویزان/ قطره قطره می‌افتد ترش» هم مجددن شاهد همین تغییر ارکان هستیم.

در پایان شعر که گفته «شیرینم نباشی/ آلوچه‌ای هستی/ پشت دوربین» منظور از «شیرین» همان معشوق است، انگار راوی در یک آتلیه‌ی عکاسی روبه‌روی آینه ایستاده و این‌ها را به خود می‌گوید و در عین‌حال نارسیسیسم را هم زیر سوال می‌برد. هروقت اسم شیرین می‌آید پای «فرهاد» هم در میان است، پس پیشمتن‌های «شیرین و فرهاد» را هم داریم و این زوج همان آدم و حوایی هستند که سیب را گاز می‌زنند؛ یعنی اینکه اسطوره و اسطوره‌شناسی در بطن سمنتیک استرکچر اثر در حال کنش است و وقتی با توجه به این ساختار به شعر نگاه کنید متوجه می‌شوید که این شعر در نوع خود یک تریبون است.

ما دو نوع ساختار داریم یکی «ساختار متمرکز» است که در آن یک موتیف مقید را مورد تمرکز قرار داده و تخیل و تعقل خود را متوجه آن می‌کنیم (مثل همین شعر سمیه ابراهیمی) و دیگری «ساختار نامتمرکز» است که شما در آن مراکز مختلف شعری را میآورید و سپس حیطه‌های تصویری را به هر کدام از این مراکز ربط می‌دهید، البته ما در مورد این دو ساختار در گذشته به تفصیل بحث کرده‌ایم و همانطور که گفتیم در مجاورت این دو ساختار، دو نوع متن داریم که یکی «متن باز» و دیگری «متن بسته» است. متن بسته متنی‌ست که فقط یک تاویل دارد اما این شعر متن بسته نیست زیرا یک تاویل ندارد و شما با بررسی هرکدام از داستان نشانه‌ها در شعر به تاویل‌های متفاوتی می‌رسید، مثلن اگر ضرب‌المثل «از اسب افتادن» که در شعر به «از اصل افتادن» تغییر پیدا کرده است (در اول بحث هم به آن اشاره شد) یا ماجرای سیب و آدم و حوا را در شعر دنبال کنید باز هم به تاویلی متفاوت می‌رسید و حتی ماجرای دختری نه چندان زیبا در روبه‌روی آینه هم می‌تواند به سمت تاویل‌های گوناگون برود، درکل هر قسمتی از شعر، شما را به جهان معنایی خاصی می‌رساند. ارتباط در شعر خیلی مهم است و این چیزی‌ست که اغلب به آن توجه نمی‌شود، شما می‌توانید با زبان هر نوع برخوردی داشته باشید، می‌توانید وحشی و بی‌ربط حرف بزنید و نحو را بشکنید ولی آن بی‌ربطی هم باید از ساختاری خاص پیروی کند. وقتی فضایی سورئال ساخته می‌شود باید از منطق سوررئال خودش تبعیت کند و وقتی شما نحو را می‌شکنید باید از منطق نحوشکنی در زبان سیال متن پیروی کنید که آن هم ساختار مخصوص خودش را دارد. وقتی یک طرز زبانی را در شعری تکرار می‌کنید یعنی در آنجا به مرکز موسیقایی و طرز گفتار توجه دارید، در نتیجه باید با توجه به مرکز موسیقایی خودتان شعر را پیش ببرید. مثلن فرق متنی شعری را با حرف‌هایی که توسط افراد دیوانه در تیمارستان زده می‌شود در نظر بگیرید، می‌بینید بعضی از جمله‌های رد و بدل شده توسط آنها بسیار درخشان است اما مساله اینجاست که ارتباطی بین حرف‌هایشان موجود نیست. در کتاب «پاریس در رنو» شعری به نام «تیمارستان» دارم که در فضای تیمارستان و بر اساس حرفهای افراد دیوانه نوشته شده است، درواقع من آن بی‌نظمی را برداشتم و به شعر ساختار دادم و همین کار منجر به خلق یک شعر تجربی شد. در حرف‌های یک دیوانه هیچ منطق و ساختاری وجود ندارد اما همان دیوانگی در یک متن ادبی باید ساختمند باشد. هر ساختاری (فرم استرکچر، سمنتیک استرکچر و…) بر اساس روابط شکل می‌گیرد، یعنی ما با انواع و اقسام رابطه‌ها طرف هستیم؛ مثلن در بحث «نشانه‌شناسی» بر اساس روابط نشانه‌ها به تاویل می‌رسیم و در حوزه‌ی بینامتنی هم بر اساس روابط و با توجه به گارد بیامتنیت و ترامتنیت، شعر را مورد تحلیل ساختاری قرار می‌دهیم. اگر رابطه‌ای بین اجزای اثر موجود نباشد هنر و ادبیاتی هم در کار نخواهد بود، پس رابطه بسیار مهم است. شعر جنون‌مند فقط این نیست که شما سطرهایی پراکنده و بی‌ربط در شعر بیاورید مثل شطحیات «احمد عزیزی» که علیرغم اینکه شاعر مستعدی بود اما دانش بوطیقایی نداشت و از فن شاعری جدید هم برخوردار نبود، او شطح‌هایی می‌نوشت که دارای تصاویری درخشان بود اما ارتباطی بین این تصاویر پراکنده وجود نداشت و البته اغلب شاعران ایرانی همینگونه می‌نویسند. شما در هر حوزه‌ای که می‌خواهید بنویسید باید یک سری رابطهها را مدنظر داشته باشید حتی اگر می‌خواهید شعری را از لحاظ فیزیک کوانتوم بررسی کنید باید به یک سری ارتباطات میکروسکوپیک توجه کنید و این ارتباطات می‌تواند در حوزه‌ی نشانه‌شناسی، معنایی و یا فرمی باشد. شکل کلمه، حوزه‌ی کلام، لحن و تم موزیک یا ریتم‌تان، همه در حوزهی رابطه قرار دارند. وقتی می‌خواهید صدای یک شعر را دربیاورید، مثلن وقتی قصد دارید نشان دهید که در شعر شما دعوایی رخ داده، در شروع می‌گویید: «آخ! درد دارم» و در سطرهای بعدی می‌نویسید: «دختر از خیابان رد شد/ آسمان باران را باریده بود» باید بدانید که این سطرها از منطق هنری پیروی نمی‌کند، چون شما از زبان‌های مختلف استفاده کرده‌اید. ما در شعر مبحثی به نام «منطق زبانی» داریم، زمانی که شما شعری کوتاه می‌نویسید و زبان شما «زبان معیار» است، نمی،توانید بیدلیل از زبان لوگو استفاده کنید مگر اینکه تمهید یا فضایی بسازید که صحنه و حیطه‌ی معنایی را عوض کند و تغییر دهد. نباید فکر کنید که یادگیری این مباحث شعر شما را به سمت تصنع می‌برد زیرا این درک نشان دهنده نهایت بی‌سوادیست، متاسفانه در ادبیات فارسی این گمان می‌رود که شعر باید دیونیزوسی و راحت نوشته شود. ادبیات ما بوطیقا ندارد و هنوز هم در دانشگاه‌ها مباحث کلاسیک تدریس می‌شود و این در حالی‌ست که ادبیات ما خیلی تغییر کرده و بوطیقای کلاسیک در مورد شعر امروز جوابگو نیست. ما ناگزیریم که این‌ها را بدانیم و جالب اینجاست که حتی اغلب شاعران بزرگ ما هم علمی در این زمینه ندارند. درواقع هدف کالج شعر بوطیقانویسی و مطرح کردن بحث‌هایی منطقی‌ست. این مهم نیست که شعر متعلق به چه کسی‌ست، مساله‌ی مهم این است که شعر دارای ارتباط، ساختار و در عین‌حال پاسخگو باشد. شعری مثل همین اثر خانم ابراهیمی در ادبیات فارسی مورد قبول نیست چون ادبیات ما عادت به شعر فکر ندارد و فکر می‌کند که شعر فقط در حیطه‌ی ویراژ سیستم دیونیزوسیست که اتفاق می‌افتد. از شعر باید ایده گرفت، شعر فقط ایجاد سطرهایی درخشان و فاقد ارتباط که در کلیت خود تبدیل به شعر نشده، نیست. ما وزن و قافیه را از شعر نگرفتیم که جایشان تنها سطرهای زیبا اما نامرتبط را انبار کنیم. هدف از تغییر دادن شعر این بود که ثابت کنیم شعر حاصل دریافت، شهود و کشف یک فضاست. کشف آن فضا، اجرا و بیان هم باید بدون دیوار و بند و وزن باشد که در نهایت منجر به حذف وزن و قافیه شد. ولی در حال حاضر جز تصویرهای زیبا و تزئینی چیزی در شعر دیده نمی‌شود، البته ساخت یک سطر زیبا خوب است به شرطی که در خدمت ساختار شعر بوده و با بقیه‌ی سطرها ارتباط داشته باشد. در شعر سمیه این ارتباطات در نظر گرفته شده و همین که حالا تصمیم گرفته بین سیستم دیونیزوسی و آپولونی ذهن خود، تعادل برقرار کند و شعر بنویسد، جای امیدواریست.

سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkalejsherg بازدید : 219 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت: 23:18