بار اولی که گریه کردم مادرم گفت قوی
باش! مرد که گریه نمیکند! و من رفته رفته ضعیفتر شدم چون دیگر نمیتوانستم گریه
کنم. گریه و خنده مثل شب و روز، شبانه روزیاند، اخراج هر کدام از صفحهی صورت،
ماهیتِ آن دیگری را تغییر میدهد. حالا دیگر فقط گریه سینمای غم نیست بلکه خندهی
آدمها نیز مخفیگاهِ گریهست. آنهایی که برای شادی دنبال بهانه میگردند شاد نیستند
بلکه اندوهی آدم کش گریبانشان را گرفته می خواهند برای لحظهای هم که شده از دستش
فرار کنند. آدمهایی که لبخندی روی چهره شان نقاشی کردهاند
ادامه مطلب سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید
برچسب : گریه,عبدالرضایی, نویسنده : mkalejsherg بازدید : 248 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1396 ساعت: 3:11