روی طرحی از یک داستان جدید فکر میکردم
که سر و صدایی از بیرون خانه، صبرم را برید. شلوغ که باشد خروجی مغزم به صفر میرسد
و راحت کنج سرم لم میدهد و با فکرهام سکس میکند. از آغوش مادرش رها شده و دیگر
خدا نبود. مدتی پی آدم گشت تا به او آشنایی بدهد، اما همه آدم بودند و کسی آدم
نبود. هوای آسمان را کرده و دلش میخواست، دوباره از پستانهای آسمان شیر بخورد.
تمام بازیهایی که کرده بود،
ادامه مطلب سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید
برچسب : داستانک,بیرون,آغوش,آسمان,هامون,حسینی, نویسنده : mkalejsherg بازدید : 238 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1396 ساعت: 3:11