داستانک”قدیس”_وی اس پریچت

ساخت وبلاگ

وقتی هفده ساله بودم؛ ایمان خود را از دست دادم. چندی بود که ایمانم متزلزل شده بود، و سپس خیلی ناگهانی، در اثر حادثه ای که بر روی قایقی واقع در رودخانه کنار شهری که در آن زندگی می کردیم، اتفاق افتاد، بکلی زایل گردید. عموی من، که مجبور بودم مدت طولانی از عمر خود را با او زندگی کنم، یک کسب و کار حقیر تولیدی مبل و میز و صندلی را در شهرمان راه انداخته بود و همیشه از نظر مالی در مضیقه قرار داشت ولی معتقد بود که خداوند بطریقی به او کمک خواهد رساند.
و چنین چیزی اتفاق افتاد. یک سرمایه گذارکه متعلق به فرقه ای موسوم به کلیسای آخرین تطهیر، در تورنتو کانادا بود، از راه رسید. این مرد از ما پرسید که چطور به خودمان این اجازه را داده ایم به این فکر بیفتیم که خداوند قادر متعال و خوب فرزندان خودش را بی پول رها خواهدکرد. مجبور شدیم که تصدیق کنیم هرگز نمی شود چنین فکری را به مغز خود راه داد. این مرد قدری سرمایه برای راه انداختن کسب و کار عمویم پرداخت کرد و ما به مذهب او درآمدیم. خانواده ما بقول اهالی شهر اولین تطهیر کننده های شهر ما بودند.
بزودی گروههای پنجاه شصت نفره ای در یک اتاق در محل خرید و فروش غلات گرد هم می آمدند. خیلی زود دریافتیم که ما به آدمهای سوا شده از بقیه و مطرودی بدل شده ایم . هرکسی درباره ما جوکهایی می ساخت. ما مجبور بودیم در کنار هم باشیم چون گاها به دادگاهها کشانده می شدیم. انچه که دیگران، (به مذهب ما درنیامده ها) در مورد ما نمی توانستند تحمل کنند، این بود که اولا ما به ثمربخش بودن دعا ها اعتقاد داشتیم و ثانیا اینکه الهامات ما از تورنتو سرچشمه می گرفت.

ادامه مطلب
سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkalejsherg بازدید : 206 تاريخ : جمعه 22 ارديبهشت 1396 ساعت: 22:28