داستانک”نانکی بزرگ است”_ساحل نوری

ساخت وبلاگ

درها همه بسته بودند،تلویزیون روحانی ریشویی را نشان می‌داد که از صلح می گفت،از پشت پنجره، تانک‌هایی که زمین را با آدم‌هاش دِررو می‌کردند دیده می‌شد.
نهار خوشمزه‌ای پخته بود،قرار بود آندا و راما مهمانش باشند،حالا ولی تانک‌ها زودتر رسیده بودند،دور تا دور خانه محاصره شده بود،هر دوازده قابِ نشان‌ افتخارش روی دیوار از غرش تانک‌ها به زمین افتادند و خورد شدند.
آنقدر عصبی شده بود که فقط می‌خندید،اگر تا یک ساعت دیگر خودش را تحویل نمی‌داد تانک‌ها از روی خانه رد می‌شدند.
البته احتمالش را می‌داد اما فکر نمی‌کرد که آنقدر زود اتفاق بی‌افتد.
برنامه‌های زیادی داشت فکر می‌کرد حداقل سه ساعت بخاطر آنهمه خوش خدمتی به او زمان دهند.یک‌ساعت، دیگر واقعا بی انصافی بود.

ادامه مطلب
سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkalejsherg بازدید : 231 تاريخ : چهارشنبه 27 ارديبهشت 1396 ساعت: 12:03