شعری از “سوده نگین تاج”

ساخت وبلاگ

عاقبت از پس خودم هم برآمدم

آدم با انگشت زنده ماند

البته انگشت هم توی چشم آدم زنده ماند

برای حمایت از انگشت

از دور برای همه دست تکان دادم

از دور که می شود به هر چیز احترام گذاشت

گاه ی دلم خواست با شما بیایم پایین

گاه ی که موهام گیر کرد به سقف دهنم ومشغول قورت دادن شد

مشغولیت ذهنم داشت تمام می شد

نمی شد همیشه این دست و آن دست کرد

نمی شد دستم را توی طشت ول کنم و بروم به بنفشه

زرت و پرت شد از دور

از دور که عکس فقط خوب از آب درمی آید

پاچه اش را گرفتم برای نجات

خلال سیب زمینی م را تند تند از پا درآوردم

با شام مفصل

زن  سر حال شدم

پاچه اش را ول کردم و گفتم عجب!

و دیگر پا به پاچه ای نگذاشتم

رفتم به بشقاب و باروت رمزی

رفتم مجتمع سینا و نگاه کردم به دستکش دویست هزار تومانی

رفتم به عروسی دامبر دیمبوی فامیلی

به قر کمر فامیل هام گفتم عجب!

کنار علف ایستادم و گفتم عجب!

به همه ی عینک های مثلا زرنگ گفتم عجب!

فقط وقت خواب اتفاقات روز توی پشت م فرو می رود

پشت منحنی شکل عزیز

چه اهمیتی دارد که معمولا به گـا هم نمی رود

چوب که کردم زیر آدم هایی که شناختم ژنرال های بی ریخت هم از آب در نیامدند

سریع گفتم بدبینی ست

اشک هام را ریختم در چند ردیف و گفتم حالت های جدیدم اسفنجی ست

گاه ی که از خودم فرار کردم و رفتم توی گه

به همه که گفتم مواظب باش! مواظب باش!

آدم خودش را توی گه که ول کند سر از دست ش در می آورد

بعد از دست ش عصبانی می شود که توی گه و قایق سواری

توی منظومه ی خوشبخت شمسی

فکر کنم آدم خودش را  ول که کند بیشتر می شاشد لای پای خودش

چه می شد گفت

به اندازه ی کافی اجازه ی اظهار وجود دادم

گفتم بروید بخوابید با هم توی ابرهای فرفورژه ای سیاه

بروید پشت چشم هم را نقره ای کنید

خواب م که طولانی تر بشود

با رعایت انصاف می نویسم

عاقبت از پس خودم هم برآمدم.

سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkalejsherg بازدید : 199 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 3:12