مقاله”فلسفه‌ی بازی”_علی عبدالرضایی

ساخت وبلاگ

یک توضیح

ادبیات نوى فارسی بوطیقا ندارد؛ درباره تاریخ شعر معاصر، زندگىِ شاعرانش، بسیارانى قلم زده‌اند اما هنوز کسى به صورت آکادمیک به تألیف و تشریح مولفه‌هاى تازه شعرى و فنّ شاعرى نپرداخته و مرجعى در دست نیست تا از این طریق، شاعران و مخاطبان حرفه‌اى با تعاریف و مفاهیم شعرى آشنا شوند. کالج شعر تریبونی‌ست که علی‌عبدالرضایی از طریق آن، تئوری‌های ادبی خود را به بهترین بیان در اختیار عموم قرار می‌دهد؛ تا آن‌ها که عشق ادبیات دارند، بیشتر بدانند. او گاهی سخنرانی‌هایی برای کالجی‌ها ترتیب می‌دهد. گاهی هم پرسش‌هایى در کالج مطرح می‌شود که از دل پاسخ‌های صوتىِ عبدالرضایی مطالب تئوریک و اساسی پیاده شده و به متن بدل می‌شوند.که “فلسفه‌ی بازی” یکی از آن‌هاست.

ویتگنشتاین می‌گوید کلمه براساس نوع بازی‌ای که در متن دارد، معنا پیدا می‌کند. این یعنی هیچ بازیِ بدون معنایی وجود ندارد. طرح بازی باعث فراروی از قطعیت این زندگی و گذر از متافیزیک می‌شود. این‌جاست که گزاره‌ی اخلاقی «این را بکن آن را نه!» معنا می‌بازد. خوب و بد، خیر و شر یا خواست و نیت شیطانی با قبول این پیش‌فرض، مرزهای خود را از دست می‌دهد و دیگر اخلاق سنتی نمی‌تواند خود را به همه چیز و همه کس تحمیل کند. اساسن هر حقیقتی که در متنی طرح می‌شود، رابطه‌ی مستقیمی با نظر و پرسپکتیو بازیگر آن دارد، پس هر حقیقتی با توجه به نگاهی که به آن شده، معنی می‌یابد؛ مثلن معنای یک کلمه بسته به بازی زبانی‌اش در متن ادبی ساخته می‌شود. نیچه متاثر از این گزاره‌ی هراکلیتوس که می‌گوید: « زندگی، کودکی‌ست که در حال بازی‌ست و قطعات پازل را در آن جابه‌جا می‌کند»، معتقد است که این کودک همان «نیروی جهان‌ساز» است که در حین خانه‌بازی، گاهی دستش به قطعه‌ای از پازل یا بنایی که در حال ساختن آن است، خورده و ناخواسته تخریبش می‌کند؛ یعنی این عامل مخرب می‌تواند همان بلایای طبیعی مثل زلزله، سیل و یا سونامی باشد که طفل یا نیروی جهان‌ساز هرگز قصد خراب کردن آن‌را نداشته، بلکه فقط مشغول بازی خود بوده است.
نیچه با این تمهید، فلسفه‌ای علیه مفاهیم متافیزیکی تعریف می‌کند و در این میان نقش محوری را به «بازی» می‌دهد. اصلن به همین دلیل است که هراکلیتوس را ستایش می‌کند، چون هراکلیتوس معتقد بود که چیزی به اسم «وجود»، وجود ندارد؛ یعنی «بود» را پوچ و بیهوده می‌دانست و به امر «شدن» باور داشت که همیشه رابطه‌ی مستقیم با نوع بازی‌ای‌ که انسان طرح می‌کند، دارد.
نیچه، این طرز تفکر ‌را که می‌گویند «آدم باید این‌جور یا آن‌طور باشد»، احمقانه می‌داند و می‌گوید آدمی ناگزیر به انجام بازی خود است و فقط طی آن بازی‌ست که می‌تواند این یا آن باشد. جهان یک هیولای بی‌شروع و بی پایان است که هرگز نابود نمی‌شود بلکه فقط مدام تغییر ماهیت می‌دهد و این تغییرات هم تنها طی پروسه‌ی بازی‌ست که اتفاق می‌افتد. جهان، واحد نیست، چون به تناسب بازی‌هایی که با آن می‌شود، وجود دارد و در اصل، چندگانه است. اصلن بیش از این‌که ساختار منظمی داشته باشد و مقصدی را دنبال کند، کاملن بی هدف است، چون در نتیجه‌ی بازی اتفاق افتاده و همین که بازی عوض شود، شکل و شمایل آن نیز تغییر می‌کند.
ژیل دلوز در جایی برای تقابل با جبر، فکر کردن را به پرتاب تاس تشبیه می‌کند و تفکر را نه وابسته به جبر، بلکه بسته به اختیار می‌داند که از مجموع ضرورت و شانس تشکیل می‌شود و شانس هم جز در پروسه‌ی بازی اتفاق نمی‌افتد. احتمال پیشامدی که ممکن است در پرتاب یک تاس اتفاق بیفتد، در پروسه‌ی تفکر هم نقش تعیین کننده‌ای دارد. البته نباید در مواجهه با بازی، دوآلیستی برخورد کرد و پای جبر و اختیار را وسط کشید. دلوز می‌گوید در پرتاب اول تاس، دنبال شانس می‌گردی اما وقتی که به ترکیب شماره‌ها فکر می‌کنی، دنبال ضرورت هستی و دقیقن این‌جاست که مفهوم بازی از جبر و اختیار فراتر می‌رود. خیلی‌ها طرح بازی را رفتاری غیراخلاقی با جهان می‌دانند در حالی که بازی، رفتاری فرااخلاقی با پدیده‌هاست. خیر و شر و هر دوآلیسمی در خود، قطعیتی دارد که با بازی جهان هم‌خوان نیست. بازی سبب می‌شود که از اخلاق سنتی به اخلاقی تازه برسیم، به نگاهی که زندگی‌ساز است نه مثل اخلاق کنونی که کارکردی ضد زندگی دارد. «این را نکن، گناه دارد و خدا تو را نمی‌بخشد» یعنی چه؟ شما که مدام ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» می‌کنی و تاکید داری که شغل اصلی خدا بخشندگی‌ست، پس چرا می‌خواهی که او را بی‌کار کنی؟ خدا خود در اول هر سوره‌ی قرآن تاکید می‌کند که هر جور دلت می‌خواهد، بازی کن. من هوای تو را دارم، پس تا می‌توانی لذت ببر، گناه کن تا ببخشمت اما مشتی ملا دارند خلاف خواست خدا عمل می‌کنند و کارشان شده پرهیز از گناه و ترویج پرهیزکاری و این‌ها همه یعنی بازی ممنوع! اساسن بازی را قدرت شکل می‌دهد و به آن معنا می‌بخشد. برد و باخت، نمایه‌ای از کمیت قدرت هستند، پس بازی و قدرت را نمی‌توان از هم تفکیک کرد. بنابراین بیخود نیست که نیچه جهان را بازی و در‌ عین حال اراده‌ی قدرت می‌داند؛ البته درک نیچه از این مفهوم، مبتنی بر «بی‌هدفی»ست؛ یعنی این‌که اراده‌ی قدرت خارج از خود هدفی را دنبال نمی‌کند.
حتا خوانش دریدا از نیچه بر اساس مفهوم بازی شکل می‌گیرد. دریدا از خواننده‌ی نیچه می‌خواهد که خودش را بی‌جهت وقف دریافت یک کلیت معنایی نکند و معتقد است در پروسه‌ی نیچه‌خوانی تنها چیزی که دستگیرش می‌شود، بازی نشانه‌هاست.
دریدا، نیچه را در مقابل هایدگر قرار می‌دهد و اعتقاد دارد که هایدگر در «متافیزیک حضور» گرفتار شده و نیچه فراتر از آن است، چون به دنبال حقیقت غایی نبوده و مفهوم بازی در سراسر فلسفه‌اش نقش محوری دارد. خود نیچه در فراسوی نیک و بد می‌گوید:

«فیلسوف حقیقی از نظر من، نافیلسوفانه و بی‌پروا زندگی می‌کند، اهل دیوانگی‌ست و مدام خطر می‌کند و در بازی‌های گوناگون بخت خود را می‌آزماید». این به چه معناست؟ اصلن دقیقن همین‌جاست که بازی و رفتار دیونیزوسی در فلسفه نیچه اهمیت پیدا می‌کند.
تمهید و تعریف من از بازی طولانی شد، اما همه‌ی این مطالب را آوردم تا به این اصل برسم که چیزی جز بازی وجود ندارد، البته بازی‌ای که من از آن یاد می‌کنم، با تعاریف مرسوم بسیار متفاوت است. مثلن برخی می‌گویند فلانی با من بازی کرده یعنی او را دست انداخته. من با تاسیس کالج قصد نداشتم کسی را دست بیندازم اما می‌خواستم خیلی‌ها را وارد یک بازی شعوری و شعری بکنم، بازی‌ای که ظاهرن از کالج آغاز شده اما از بدو تولدم وجود داشته و بعد از مرگم نیز ادامه خواهد داشت چون شعر و شعور همیشه بوده و هست و خواهد بود.

سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkalejsherg بازدید : 204 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 11:41