“خلسه”_متنی از عباس صادقی

ساخت وبلاگ

فرم گردنش، مثل پیچ‌وخم ِ جاده‌های رامسر، می‌توانستی بپیچی از این استخوان به آن غضروف، بعد هم زبانت را مثل جارو بکشی تا برسی به گوش‌هاش که بویِ خاک خیس خورده‌ی شمال می‌داد. و دست ببری لای موهاش، وای! انگار که رفته‌ای توی دلِ جنگل‌های رشت. سرت را فروکنی توی موهاش و ببینی که یکهو خودت را وسط باد تابستان وِل کرده‌ای و ناگهان برسی به نرمی گوش‌هاش، وای نگو که محال است مزه‌اش را بِچشی و از خودت به بی‌خودترین شکل ممکنِ خود نرسی. من می‌گویم کسی را که دوست داری با صدای بلند بگو. اگر بخواهم می‌توانم برسم به استخوان پشت گردن و یکهو بروم توی خلسه. خلاصه طنازی به این نازی آخر چرا باید در خانه توی بدنش حبس باشد؟ زن باید این طوری باشد، طوری هوایی که بلند بخندد، بلند گریه کند، اما یواش و آرام توی گوش‌ات بگوید: عباس، عزیزِ من، بیا برویم تویِ خودمان…برویم…توی….خودمان..

سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkalejsherg بازدید : 229 تاريخ : چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت: 22:21