شعر “ساعت سه” _ علی عبدالرضایی

ساخت وبلاگ
شعر “ساعت سه” _ علی عبدالرضایی :: وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی

وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی

کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدودپنج هزار تن از نویسندگان مستقل معاصر، به ویژه شاعران و منتقدان جوان عضویت دارند و مطالب شان در رادیو کالج، مجله فایل شعر و گروه تلگرامى و اینستاگرامى کالج شعر منتشر مى شود

کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدود سه هزار تن از نویسندگان مستقل معاصر، به ویژه شاعران و منتقدان جوان عضویت دارند و مطالب شان در رادیو کالج، مجله فایل شعر و گروه تلگرامى و اینستاگرامى کالج شعر منتشر مى شود. در این کالج شاعران و نویسندگانى هم هستند که خیلى نام ندارند، یعنى خیلى هاشان از صفر آغاز کرده اند اما از پایه بتون آرمه پى ریختیم، پله ها را چنان دارند یکى دو تا مى پرند بالا که گاهى حیرت مى کنم از اینهمه تیزى، کم مانده مرا هم بزنند و بیندازند! هرگز اینهمه شاعر و منتقدِ چیزفهم سر برنکرده توى ادبیات تیپاخورده ى فارسى، یکى از یکى بهتر، بالا بلندتر! بااینهمه جنونِ سربالا شعر مریضِ فارسى دوباره جامه خواهد درید، دهه ى هفتاد عشق بود اما با این قواى شعرىِ نامحدود، نیمه ى دومِ دهه ى نود بدل خواهد شد به صحنه ى عشقبازى شعر

بایگانی

آخرین مطالب

پیوندهای روزانه

پیوندها


در ساعت دوی بعد از ظهر
درست سرِ ساعت دو بود
که خانه را آب و جارو کردم
در ساعت دوی بعد از ظهر
دوش گرفتم
ریش زدم
درست وقتی که نیم ساعت از دو گذشته بود
گیلاس های شراب را هم ردیف چیدم
و خاموش کرده ام
صدای لورکا را
حالا که نیم ساعت به سه مانده ست
این بار اول است که ماریا می آید
باید خودم را کمی شاد کنم
ببرم پیش شراب و از شرَّش آزاد کنم
حالا که عقربه ها مایل نیستند سه بشوند
بهتر که به گلها آب بدهم
تا ماریا بیاید درست بیست و پنج دقیقه وقت دارم
باید از این غذا که از قضا آماده ست سیر بخورم
زنگی هم به مایکل بزنم
بگویم که دیگر تنهائیم را انجام داده ام
دقیقن بیست دقیقه تا ماریا فاصله دارم
حتمن از ایستگاه سر کوچه بیرون زده دارد لاس می زند

با گلفروش دمِ خانه ام که دسته گلاش را کمی سرخ تر بپیچد
پانزده دقیقه دیگر دنیام عوض می شود جآان
وای چرا عطری نزنم که تشویقش کند زودتر
ها! ده دقیقه مانده به سه! هِه
مثل گاو نر
روی ساحل سیاه سینه ام
عجب بندری میزند دلم
باید بجنبم فقط پنج دقیقه مانده تا ظهور کند
اگر کُرستى سِت کرده باشد با زیرپوشِ سفیدش چی!؟
باید زودباشم بروم شورتم را سیاه کنم
تنها سه تا دقیقه ی ناقابل مانده که زنگِ خانه ام را بزند
میدانم که می زند
ماریا سرِسفره پدرش بزرگ شده
همیشه در هر قراری سرِ وقت می آمده حالاست که بیاید
حالا که فقط دو تا مانده تا موعود
این تلفن هم که ما را نمود
چقدر زنگ می خورد لامصّب
حتمن دوباره لیلاست
که مثل سگ ولش کردم
دو شاخه را از پریز می کشم
وای فقط یک دقیقه مانده اما چرا این کنه ول کن نیست
گیر داده حالا به موبایلم
جانمی! شماره ی ماریا افتاده حتمن پشت در است الو
افتاده ام ولو
درست سرِ ساعتِ سه
وای چه موحش ساعتی بود سه
ساعت سه بود بر تمامی ساعت ها
ساعت سه بود در تاریکیِ ولی عصر
دیگر نجات دهنده ای در کار نبود
باید دوباره ایمانم را از دست می دادم
سوشیانت
عیسای مریم و مهدی
همه وعده ی سرِ خرمن بودند
وگرنه ماریا
درست سر ساعت سه
زنگ نمی زد که نمی آید

نظرات

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkalejsherg بازدید : 324 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 23:22