داستانک”یک مردِ زشت”_مارسلا فونتس

ساخت وبلاگ

زن ، لوئیس را در وقت نهار به خاطر دنیل تاوِنز _زشت ترین مرد کشور_ رها می کند. او و لوئیس در کافه مرکزی شهر، جایی که لوئیس از آن متنفر است ، قرار می گذارند. لوییس میزی را کنار پنجره انتخاب می کند که بتواند جای پارک را زیر نظر داشته باشد. یک کامیون قراضه قدیمی در جایی که او می خواسته پارک کرده و او غر می زند که احتمالا یارو حتی مشتری هم نبوده است. می گوید:
_هیشکی غیر از سوسولا و سفیدای نوپرستِ شاعرپیشه و اسپانیولیای از دماغ فیل افتاده که با این که میتونن یه ساندویچ کوفتی رو تو خونه درست کنن و دوست دارند مثل زن پول خرج کنن این جا غذا نمی خوره.
اخم می کند و از پنجره به بیرون نگاه می کند.دنیل تاونز از شرکت تعاونی خارج می شود و به طرف خیابان می رود. در پیاده رو صبر می کند تا ترافیک سبک تر شود. دنیل لاغر و دراز و بدجور کک و مکی است. لباس کارهای خاکی سبز رنگی پوشیده که برچسب خدمات پارک ملی روی جیبش دوخته شده است. دندان های نامرتبی دارد که از دهانش مثل تراشه های فسیل شده چوب بیرون زده اند.
لوئیس می گوید :
_اون لعنتی یه موقرمزه بدترکیبه.
فکر می کند که خنده دار است که دنیل او را دوست دارد و وقتی که زن اخم می کند لبخند کوسه واری می زند که برق و درخشش دندان های تیز و برانش به چشم می خورد. دوباره می گوید:
_بدترکیب لعنتی.
و به ساندویچ رُست بیفش گازی می زند.زن به لوئیس نمی گوید که بی ادب نباشد. دهانش را به دور نی جمع می کند و شربت آبلیمو را هورت می کشد. اگرچه زوج کناری متوجه لوئیس شده اند اما او وانمود به نشنیدن می کند و چهره اش را که از تلاش برای بی اعتنایی منقبض شده صاف می کند ، جلازده و نرم به نرمی شن های کف بستر رودخانه.
دنیل در بیابان ها بر روی تخته سنگ ها و سنگ های آتشفشانی راهوار حرکت می کند. او کوهنوردان و هنرمندان و مردم شناسان را در سفرهایشان به جنگل های بلوط هدایت می کند تا گونه های جدید گل سنگ ها و کاکتوس ها را کشف کنند و هنرهای صخره ای ماقبل تاریخ را در غارها بشناسند. اما از خیابان در حالی که صورتش رو به پایین است، شانه های لاغر و استخوانی اش قوز کرده و حلقه ای از موهایش به طرز احمقانه ای بر گریبان سبز رنگش ریخته است عبور می کند.
دنیل می ایستد و در حالیکه پشتش به پنجره کافه است جیب جلوییش را می گردد. انگار کامیون کوچک سفید و گل اندود مال اوست. لوئیس به شیشه می زند و برایش دستی تکان می دهد. دنیل چپ چپ نگاه می کند و لبخندی با دهان بسته به او تحویل می دهد.
زن بلند می شود و می گوید:
_تو خنده داری.
از کافه بیرون می رود . لوئیس می گوید:
_هی – هی – هی
کلماتی که با انقباض و تشنج به زور از دهانش خارج می شوند.
زن می گوید:
_دنیل
به سمت دنیل می رود و آن قدر به او نزدیک می شود که سر دنیل جلوی آفتاب شدید بعد از ظهر را می گیرد. او بوی نسیم و گل های مریم روییده بر پرتگاه ها را می دهد. چشم هایش به ملایمت سایه های ابرهاست. زن لب هایش را بر بیکران وحشی دهان مرد می گذارد و لب هایش را بر ترکیب خشن دندانهایش باز می گشاید.

مترجم : نفیسه رازی

سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkalejsherg بازدید : 236 تاريخ : پنجشنبه 22 تير 1396 ساعت: 4:09