کریستوا وضعیت امور را عوض میکند و همواره آخرین پیشداوری را ویران میسازد.
رولان بارت
دلبستگی کریستوا به تولیدگری متن و متن بهمثابه تجربهی (۱) اجتماعی، در اولین نظریهی مهم او دربارهی بینامتنیت به صورت ذاتی وجود دارد. نظریهای که بعدها در «انقلاب در زبان شاعرانه» (۱۹۷۴) به عنوان عملکرد فرآیندهای نشانهشناسیکِ پیشا-بازنمودی (operations of the pre-representational semiotic processes) (۲) معرفی شد. در همان سال انتشار مقالهی «نشانهشناسی»، کریستوا رسالهی هماکنون مشهور خود را پیرامون بینامتنیت منتشر ساخت: «کلمه، دیالوگ و رمان» (۱۹۶۷). همانگونه که بارها بحث شد، کریستوا برای این نظریه به سوسور و باختین تکیه دارد. بینامتنیت تاکید سوسور را بر روی همزمانی و نظام نشانهای اجتماعی بهمثابه شبکهای از مناسبات متفاوت، با نظریهی دیالوگباوری (dialogism) باختین که به موجب آن نظام نشانهای همیشه سوژه را در نسبت با سوژهای دیگر در برمیگیرد، ترکیب میکند. بینامتنیت چشمانداز دیگر متن است، چرا که نظرگاه منسجم و نظام نشانهای متمرکز را به واسطهی محل تلاقی گفتمانهای دیگر، واژگون میسازد. در نظریهی کریستوا، بینامتنیت مانند ناخودآگاهِ متن عمل مینماید و از طریق ابزارهای استعاره و کنایه، بازنمایی متن و فراتر رفتن از آن را تولید میکند. «کلمه، دیالوگ و رمان» اتصالی میان چشمانداز دیگر متن و فرآیندهای نخستین فروید برقرار میسازد. این اتصال قطعا بعدها در «انقلاب در زبان شاعرانه» پرورش یافت، جایی که بینامتنیت به عنوان سهم کریستوا در کشف فرآیندهای ناخودآگاه فرویدی شناخته شد.
متنهای ساختارگرایانه
در مقالهای که به شکل شرح حال نگارش یافته (۱۹۸۳)، کریستوا تاثیرات وارد بر اولین نظریهی عمدهاش پیرامون بینامتنیت را مشخص میکند:
برای ما ساختارگرایی… تا آن زمان دانش مورد قبول بود. به طور مختصر، این بدان معنی است که ما دیگر نباید به محدودیتهای واقعی یا مادی توجهی نشان میدادیم که سابقا به گونهای سطحی «فرم» نامیده میشد. اما ماموریت ما از ابتدا این بود که با تفسیر این دانش اکتسابی [یعنی ساختارگرایی]، فورا کار دیگری انجام دهیم… ضروری بود که ساختار، پویایی بیشتری پیدا کند: از یک سو با تامل در سوژهی سخنگو و تجربهی ناخودآگاه آن، و از سویی دیگر به وسیلهی فشار ساختارهای اجتماعی متفاوت… دریافت من از دیالوگباوری، از دوسویگی (ambivalence)، یا همان چیزی که من «بینامتنیت» میخوانم -مفاهیمی که بسیار مدیون باختین و فروید هستند- به ابزارهایی تبدیل شدند که دانشگاه امریکن (American University) هماکنون در حال اکتشاف آنهاست.
با این که کریستوا تنها از دو نظریهپرداز نام برده است، کار او به ساختارگرایان دیگری چون سوسور، بارت، لوی-استراوس و آلتوسر نیز مربوط میشود. زبانشناسی ساختارگرای سوسور اجازه میدهد به مطالعهی ساختار نشانه در نسبت با تولید و طبقهبندی معنا بپردازیم. کریستوا تشریح میکند که چگونه نشانهشناسی سوسوری، مطالعهی محدودیتهای اجتماعی و نمادین را طی تجربهی دلالتگری ممکن میسازد. بر پایهی این دستاوردهای نشانهشناسی، پروژهی تحقیقی کریستوا به سوی فراتر رفتن از ارزش نمادین و اجتماعی نشانه جهتگیری میکند تا با پرتاب شدن به خارج از نظام [نشانهای] اختصاصی بودن تجربه را توصیف کند. کریستوا در طرح ساختارگرایانه و پساساختارگرایانهی خود تحت تاثیر لوی-استراوس و بارت قرار دارد. در مقالهی «چگونه کسی با ادبیات سخن میگوید؟» کریستوا شرح میدهد که چگونه بارت به بازخوانی تحقیقات لوی-استراوس بر روی ساختارهای خویشاوندی پرداخت تا نظریهی دلالتگری را غرق در وضعیتهای اجتماعی-تاریخی توسعه دهد. در حالی که لوی-استراوس ساختارهای خویشاوندی را جلوهای نمادین از قوانین اساسی حاکم بر جامعه میداند، علاقهی بارت بیشتر به سمت محصولات فرهنگی نظیر ادبیات یا تبلیغات تجاری است که شاخصهای قوانین نمادین جامعه هستند. احترام پایدار کریستوا در قبال کار بارت، به علت تاکید وی بر روی زمینهی ساختارگرایانهی سوسور و لوی-استرواس است، در عین حمایت همزمان از موضعی آلتوسری. برای کریستوا سهم [افکار] بارت در نظریهی فرهنگ و هنر چنان است که (در ارتباط با برخی ضرورتهای اقتصادی) به سادگی نمیتواند به کارکردهای اجتماعی تقلیل یابد و از این رو به طور ذاتی آلتوسری است. بر خلاف نظریات تقلیلگرایانه، هنر تجربهای خاص را آشکار میسازد و به کمک ابزارهایی بسیار متنوع و چندگانه، در شیوهای تولیدی متبلور میشود. هنر، زبان را (یا هر مایهی دلالتگر دیگر) درون تار و پود مناسبات پیچیدهی سوژهای میبافد که میان طبیعت و فرهنگ و میان سنت دیرین ایدئولوژیک و سنت علمی گرفتار شده است.
نظریهی بارت پیرامون محصولات فرهنگی به گونهای از نظریهی اجتماعی تکیه دارد که متمایز از نظریهی اجتماعی دوگانهباور لوی-استرواس است و در عوض فهم پیچیدهتری از صورتبندی اجتماعی به دست میدهد. چنین نظریهی اجتماعیای به کریستوا اجازه میدهد تا هنر را به عنوان بازتاب علتی واحد و نهایی در جامعه در نظر نگیرد، بلکه هنر به عنوان یک تجربه از طریق اسلوب خاصی از تولید که وضعیت مادی (concrete) آن محسوب میشود فرا-علیتپذیر (overdeterminate) میگردد. (۳)
مقالهی «چگونه کسی با ادبیات سخن میگوید؟» ادای احترامی است به کار بارت که برای کریستوا پاسخی برای عنوان مقاله نیز محسوب میشود. کریستوا دست به انتخاب نظرگاه معینی میزند تا از طریق آن کار بارت را تفسیر کند. نظرگاهی که بتواند به خوانش عناصر گفتمانی-ایدئولوژیکی تحولات جاری [جهان] امروز بپردازد. اساسیترین کمک بارت [به کریستوا] نظریهی ادبیات اوست که به عنوان اسلوب خاصی از دانش عملی با فرآیند معنا در ظرف زبان و ایدئولوژی ارتباط دارد. جاذبهی نظریهی ادبی بارت برای کریستوا تا اندازهای به سبب پیوند آن با آلتوسر است. بارت با اعلام کردن مقامی برای معنا، جایگاه درست دیالکتیک ماتریالیستی را که هیچ یک از علوم انسانی به آن دست پیدا نکردهاند، بدون نام بردن نشان میدهد. با وفاداری به دیالکتیک ماتریالیستی، چنین نظریهی ادبیای به ادبیات اجازه میدهد تا مانند تجربهای متمایز با ابژه و معرفتشناسی خاص خود فهمیده شود.
مفهومسازی از ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، اساس شیوهی عمل آلتوسر را تشکیل میدهد (یعنی مطالعهی صورتبندیهای اجتماعی و تاریخ آنها). ماتریالیسم تاریخی به بررسی شیوههای گوناگون تجربه و مناسبات آنها با صورتبندی اجتماعی میپردازد؛ حال آن که ماتریالیسم دیالکتیک اصول نظری این شیوههای تجربه است. با بهکارگیری چنین تصوری از تجربه، کریستوا بررسی میکند که چگونه تجربهی ادبی میتواند بر حسب قواعد دیالکتیکی فرآیند دلالتگری فهم شود، جایی که معنا به واسطهی تاریخ خود، تاریخ سوژه، و تاریخ عینی روساختها تولید و نابود میگردد. از این رو فرآیند دلالتگری بیشتر [امری] متناقض به شمار میرود تا [امری] یگانه و یکپارچه؛ چرا که تجربهی ادبی بر اساس شرایط مادی-تاریخی، فرا-علیتپذیر شناخته میشود. تجربهی ادبی طی فعالیت از طریق نظم نمادین زبان، دیالکتیکی را میان فرآیند رانه (drive) و دلالتگری برقرار میسازد -مایهگذاری روانی رانهها (cathexis of drives) که دال را به کار میاندازد و در عین حال از آن تخطی میکند. در مقالهی «چگونه کسی با ادبیات سخن میگوید؟» کریستوا بار دیگر به ما یادآوری میکند که او خوانش بارت را از نظرگاه خاصی دنبال میکند، نظرگاهی که معاصر و مارکسیست است:
این تکرار شدن را توجیه میکند. اگرچه کسی در کارهای بارت نسبتی با اصول دیالکتیکی، نشانههای فعالیتهای آوان-گارد، و بنیان برنامهای برای نظریهی ادبی معاصر پیدا میکند، این تکرار شدن بدان خاطر است که ما آثار بارت را در سایهی چیزهایی که امروز نوشته میشود میخوانیم.
در مقالات اولیهی کریستوا که طی سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۱ به نگارش درآمدند، کورای نشانهای (۴) هنوز جزئی از اصطلاحات (terminology) او نشده است. با این حال رسالهی کریستوا پیرامون بارت را میتوان به هنگام بازنگری، در برگیرندهی برخی نمونههای نظریات متاخر وی دانست که یکی از آنها دیالکتیک ماتریالیستی آلتوسری است در نسبت با تجربهی ادبی. هم چنان که این مقالات اولیه نشان میدهند، اکتشاف امر نشانهای (۵) توسط کریستوا بر روی [بنیان] نظریهی اجتماعی آلتوسر بنا شده است. نظریهای که جامعه را بر اساس تجاربی گوناگون و کثیر، و روابط پیچیدهی میان آنها تعریف میکند. (۶)
ایدئولوژی در افکار باختین و آلتوسر
برخی جنبههای کلیدی بینامتنیت کریستوا، سهم نظریهی اجتماعی آلتوسری را در نظریهی ادبی و روانکاوانهی او شرح میدهد. سال ۱۹۷۴ در کتاب «انقلاب در زبان شاعرانه»، کریستوا بینامتنیت را به عنوان عملکردی نشانهای تعریف میکند؛ دیدگاهی که تحت تاثیر اولین تصور او از بینامتنیت در سال ۱۹۷۶ قرار دارد. این مقالات اولیه به طور واضح معرف تاثیر مارکسیسم بر کریستوا است، مسئلهای که به طور مشخص به نحوهی خوانش او از باختین برمیگردد. در «کلمه، دیالوگ و رمان» کریستوا ادعا میکند که نظریهی دیالوگباوری باختین مدیون هگل است، اما نه به استعلای (transcendence) هگلی، بلکه دیالوگباوری باختین بیشتر مطابقتی است با نهضت دیالکتیک، جایی که ایدهی گسست (idea of rupture) گونهای دگردیسی (transformation) محسوب میشود. به همین نحو در مقالهی «فروپاشی بوطیقا»، کریستوا به پیروی از مدودوف، پژوهشهای باختینی را محل تلاقی و مواجههی علم ادبی مارکسیستی و روش فرمالیستی در مورد مسالهی ویژگی متن ادبی توصیف میکند. در نظریهی روایت دیالوگمحور (dialogic narrative) جهتگیری مارکسیستی باختین است که این نظریه را برای پروژهی کریستوا به زمینی بارور تبدیل کرده:
زبان بوطیقا باید در ساخت مادی-ادبی و به خاطر جایگاه متمایزکنندهی آن در تاریخ نظامهای معنایی، بدون اشاره به هیچ حوزهی یکپارچهای از معنا یا ذهنی آگاه بررسی شود. این رویکرد مفهوم علم ادبی را به عنوان شاخهای از علوم ایدئولوژی دربرمیگیرد.
باید خاطر نشان کرد که تصور باختین از ایدئولوژی مانند آلتوسر نیست؛ چرا که باختین به تضادی میان فرد و جامعه قائل است. اما نظریهی ایدئولوژی آلتوسر ساختارهای اجتماعی را مستقر بر روی سطوح فردی در نظر میگیرد، در واقع هر ساختار مردم را در موقعیت سوژه قرار میدهد. کریستوا طی کار با این تفاوتها، ترکیبی میان نظریهی ایدئولوژی آلتوسر و ساختارهای اجتماعی، و دیالوگباوری باختین برقرار میسازد. نتیجهی این ترکیب نظری، تبدیل دیالوگباوری باختینی به بینامتنیت است: فرآیند اولیهی ناخودآگاه. برای باختین سوژه در خودش اختلافی ندارد و بر حسب ناخودآگاه فرویدی تقسیم نشده، بلکه ایدئولوژی از نظرگاه باختینی چیزی است که به طور مستقیم در سوژهای خودآگاه بازتاب پیدا میکند. با این وجود بنیاد دیالوگباوری یا چندصدایی (polyphony) باختین در روایت، دربرگیرندهی مفهوم خودآگاهی غیررسمی (unofficial) است (خیابانها، کارناوالها و مراکز داد و ستد) که خودآگاهی رسمی (official) را ویران میسازد. برای کریستوا، خودآگاهی غیررسمی در رمان (novel) ادغام میشود. این امر ویژگی خاصی برای ساختار رمان ایجاد میکند، طوری که واژههای دوسویه (ambivalent words) در شکل نظامهای نشانهای دوگانه، متن را به صورت نسبی درمیآورند. این ویژگی خاص دیالوگباوری و ایدهی متن نسبی شده (relativised text)، جلوتر در «فروپاشی بوطیقا» به بحث گذاشته شده است:
مکالمهباوران در هر واژه، واژهای دربارهی آن واژه و خطاب به آن واژه مییابند. و تنها به شرطی که واژه به چندصدایی و به فضای بینامتنی تعلق داشته باشد، واژهی کاملی است… در این چندفحوایی (plurivocity)، کلمه/گفتمان دارای معنای ثابتی نیست. (وحدت نحوی و معنایی (the syntactic and semantic unity) به وسیلهی صداها و لحنهای «دیگران» خرد شدهاند.) کاربر واحدی وجود ندارد که از ثبات معنا حمایت کند… هیچ شنوندهی منفردی نیست که به آن گوش فرا دهد…
کریستوا با تشخیص دوسویگی در معنا، نهفتگیهای ایدئولوژیک و ذهنی [متن] را آشکار میسازد. از نظر باختین یک متن ایدئولوژیک نیست، مگر آن که به «وحدت یک ذهن» و به وحدت یک راویِ «من» [: اول شخص مفرد] تکیه داشته باشد که ضامن اعتبار ایدئولوژی است. چیرگی فرهنگی در حوزهی هنر، اغلب از طریق فرآیندهای معین قانونیکردن که متعلق به نظامهای ایدئولوژیک و مفهومیاند انجام میگیرد، و ساکت کردن صداهای مخالف نیز جزئی از این فرآیند است. (دیوید گراس مشابهتی میان برداشتهای باختین و جیمسون از مفاهیم ایدئولوژی و مقاومت (resistance) مشاهده میکند: خودِ عنوان [کتابِ] «ناخودآگاهی سیاسی» جیمسون اشاره دارد به نقشی که مقاومت در افکار میخائیل باختین عهدهدار است؛ یعنی آنچه باختین افقهای مفهومی نظامهای عقیدتی مینامد، و در چارچوب آن روایی مباحثات مارکسیستی سنجیده میشود.) برای باختین دیالوگباوریِ وابسته به رمان بر ضد هژمونی فرهنگی عمل میکند؛ چرا که بینامتنیتِ یک اثر هنری گونهای دوسویگی را به کلمات، گفتمان و ایدئولوژی هدیه میکند. دیالوگباوری و بینامتنیت کریستوایی نشان میدهند که چگونه ایدئولوژیهای معین در متن داستانی با هم در تناقضاند، اما به هیچ نحوی مرتب نشدهاند. بینامتنیت کریستوایی با اصطلاحات فضایی شرح داده شده تا کارکرد نسبیانگاری (relativism) در هنر را نیز شامل شود. نسبیانگاریای که از طریق روابط خاصی که میان ساختارهای دلالتگری اتفاق میافتند، تعیین گردیده است. همانگونه که در نظریهی کنش آلتوسر آمده، هر کنشی بیهمتاست. اما به وسیلهی فرآیندهای دلالتگری، کنشهای متفاوتی چون سیاست، ایدئولوژی، اقتصاد و نظریه همگی عناصری محدود شده در روایتِ بینامتنی-دیالوگباور به شمار میروند. برای کریستوا نظریهی «گفتمان دوصدایی» باختین، روشها و مفاهیمی همسو با ساختارگرایی را داراست. آن چنان که ما در مقالات اولیهی کریستوا دیدهایم، تحلیل ساختارگرایانهی روایت به نظریهی سیاسی-اقتصادی آلتوسری پیوند میخورد. تحلیل ساختارگرایانهی روایت بر مبنای مدلی استوار است که نشان میدهد ساختار ادبی به سادگی «وجود» ندارد، بلکه در ارتباط با ساختاری دیگر تولید میشود.
برگردان: کورش عموئی
پانوشتها:
* این متن برگردانی است از فصل اول رسالهی «نظریهی اجتماعی کریستوا: انتقادی لکانی بر آموزش» نوشتهی لوسیل ان هولمز که برای دریافت درجهی دکترای فلسفهی آموزش به دانشگاه آکلند (University of Auckland) نیوزلند ارائه شده.
Holmes, Lucille Ann. (?) Kristeva’s Social Theory: A Lacanian Critique for Education.
** تمامی پانوشتها و عبارات درون قلاب و هم چنین عنوان مطلب از مترجم است.
۱) در ترجمهی کلمهی practice که از کلیدیترین کلمات این متن به شمار میرود، به جای واژههایی مانوس مانند «کردار»، «کنش»، «عمل» یا «شیوهی عمل»، ترجیح دادیم از واژهی «تجربه» استفاده کنیم. به این علت که «تجربه» نه تنها آن چنان که در فرهنگهای دهخدا و معین آمده به معنای «آزمایش» و «آزمودن» دارای باری پراتیک است، بلکه علاوه بر این با دلالت بر امری که در گذشته اتفاق افتاده و نتیجهی آن تا حال و آینده نیز اثرگذار گشته (و همین اثر دوباره مبنای تجربهی جدیدی شده است) بار معنایی دیالکتیکیتری دارد. در حالی که «عمل» بدون در نظر گرفتن «عکس العمل» امری منفرد محسوب میشود. بنیانهای دیالکتیکی نظریهی بینامتنیت کریستوا (که در این رساله به طور مفصل بدانها پرداخته شده) و توجهی که این نظریه به پیشینهی سوژه (فاعل شناسایی)، چه در مقام خالق اثر هنری و چه در مقام مخاطب، و هم چنین به پیشینهی ابژه (موضوع شناسایی)، چه در مقام متن فردی و چه در مقام متن فرهنگی مبذول میدارد، گواهی است بر انتخاب واژهی «تجربه».
۲) اشارهی نگارنده به «کورا» و «امر نشانهای» است. نگاه کنید به پانوشتهای ۴ و ۵.
۳) در نگاه اول ممکن است چنین به نظر رسد که کریستوا با نفی دیدگاههای دترمینیستی و علیتباور (مانند مارکسیستهایی که از جبرگرایی اقتصادی حمایت میکنند، یا تالکوت پارسونز و جبرگرایی فرهنگیاش) به نظریهی علم ماکس وبر نزدیک خواهد شد. اما نه کریستوا و نه سایر پساساختارگرایان فرانسوی، جایگاه ویژهای برای فهم یا verstehen قائل نمیشوند. در حقیقت کریستوا شیوهی روانکاوانهی لکان را در مورد نحوهی ارتباط سوژه با جهان پیرامون خود بیشتر میپسندد، تا شیوهی اصحاب هرمنوتیک.
۴) کریستوا واژهی «کورا» را از رسالهی «تیمائوس» افلاطون وام گرفته. افلاطون این واژه را به معنای ظرف و آوند و هم چنین دایه و پرستار اختیار میکند تا چگونگی پیدایش عالم را شرح دهد. کریستوا کورا را مولفهای میداند که هر شخصی پیش از قرار گرفتن در چارچوب هویتی خود، از آن برخوردار است. مولفهای که بیشتر به چگونگی رابطهی محیط روانی کودک با تن مادرش معطوف میشود. این اصطلاح که اغلب در پیوند با «امر نشانهای» به کار میرود، بیانگر بازآواییها، زبانپریشیها، ضرباهنگها، و طنینهای بیان کودکی است که هنوز نحوهی استفاده از زبان برای ارجاع به اشیا را نیاموخته.
۵) امر نشانهای (semiotic) و امر نمادین (symbolic) دو صورت فرآیند دلالتگری در نظریهی زبان کریستوا هستند. امر نشانهای شیوهای برونزبانی است که انرژی تن و عواطف توسط آن به زبان راه میگشایند و اگر چه ممکن است به گونهای زبانی نیز بروز پیدا کند، تابع قوانین قاعدهمند نحوی نیست. اما امر نمادین وجهی از دلالتگری است که معنا را با کمترین ابهام بیان میکند. امر نمادین تلاش خودآگاهانهی فرد برای استفاده از یک نظام نشانههای ثابت است. موسیقی و رقص و شعر را میتوان نمودی از امر نشانهای، و ریاضیات و منطق را نمودی از امر نمادین دانست.
۶) تاثیر آلتوسر بر روی کریستوا، نه به علت دیدگاه ساختاری و ایستای او در تحلیل جامعه (چیزی که کریستوا به شدت با آن مخالفت میکند) بلکه به علت رابطهی پیچیدهای است که آلتوسر میان اقتصاد، سیاست و ایدئولوژی برقرار میسازد و در برابر جبرگرایان اقتصادی میایستد. آلتوسر با رد دوگانهی سطحی زیرساخت و روساخت، عوامل فرهنگی را تنها بر مبنای اقتصاد تبیین نمیکند، بلکه خودمختاری نسبیای برای آنها در نظر میگیرد. دیدگاه آلتوسر که بر خلاف جبرگرایی فرهنگی پارسونز نیز هست، موضع دیالکتیکی پیچیدهای (صد البته موضعی همزمانی و نه درزمانی) به وجود میآورد که کریستوا را به شدت تحت تاثیر قرار داده. آلتوسر هم چنین در تحلیل منشا ایدئولوژی و چگونگی نفوذ عظیم آن بر روی مردم، استفادهی زیادی از آرای لکان میکند که مهمترین منبع فکری کریستوای متاخر نیز به شمار میرود.
مراجع:
آرون، ریمون (۱۳۸۶) مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعهشناسی، باقر پرهام، تهران: علمی و فرهنگی.
آلن، گراهام (۱۳۸۰) بینامتنیت، پیام یزدانجو، تهران: مرکز.
برتنس، هانس (۱۳۸۴) مبانی نظریهی ادبی، محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: ماهی.
ریتزر، جورج (۱۳۸۶) نظریهی جامعهشناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران: علمی.
فرتر، لوک (۱۳۸۷) لویی آلتوسر، امیر احمدی آریان، تهران: مرکز.
مکآفی، نوئل (۱۳۸۵) ژولیا کریستوا، مهرداد پارسا، تهران: مرکز.
سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mkalejsherg بازدید : 208 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1396 ساعت: 15:49