"لوکوموتیو " ؛ نوشته ای از:جان کوفرون ؛ ترجمه:یاسمن بهمن آبادی

ساخت وبلاگ


لوکوموتیو
جان کوفرون
ترجمه:یاسمن بهمن آبادی
تام زنجیر را کشید و سوت قطار ، جمعیت را از ریل آهن دور کرد . جیم ، ترمز را رها کرد و ما به سمت بارستو به راه افتادیم . من آتشدان را پر و دیگ بخار را نیز چک کردم و نشستم تا یک سیگار بپیچم . هوای بیرون خیلی سرد بود و همینطور که قطار ، پت پت کنان از شهر دور می شد ، تکه های بزرگ برف به شدت به درختان حاشیه ریل آهن برخورد می کرد . سفری آسان به سمت کنار دریا در پیش داشتیم .
تام دوست نداشت من داخل لوکوموتیو سیگار بکشم . او رو به من گفت " خوش ندارم اینجا سیگار بکشی " . به همین خاطر من در حالیکه تاب می خوردم بیرون رفتم تا سیگارم را آنجا روشن کنم . پیستون ها به سمت بالا و پایین حرکت می کردند و از دودکش قطار ، دودی سیاه رنگ بیرون می آمد که پشت سر قطار کشیده می شد . همین که من به سمت کنار قطار سرک کشیدم حس کردم چیزی در واگن عقب باربر حرکت می کند . دود آنقدر غلیظ بود که نتوانستم خوب نگاه کنم ، به همین خاطر بقیه سیگارم را به طرف درخت ها انداختم و داخل لکوموتیو رفتم . من به تام گفتم که چه دیده ام اما او حدس زد که احتمالا یک توده برف بوده که از روی درخت ها پایین افتاده است . او گفت " فقط یه تیکه برف بوده که از درختا ریخته پایین " .

ادامه مطلب
سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2"...
ما را در سایت سرمتن :گفتاری در باره "فایل شعر2" دنبال می کنید

برچسب : لوکوموتیو سازی مپنا,لوکوموتیو مپنا,استخدام, نویسنده : mkalejsherg بازدید : 214 تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 ساعت: 9:43