بعد از هزار و یک شب خواندن خوابیدن از خانه خارج میشود یک جفت در کوچه غوغا کردهاند گنجشکها تا صف اتوبوس پای درختی که جیک تو جیک اشغال شده بر گونه درست سر سیاهی خال مرد اینگونه خالی میکند بوسه زن هم برای اینکه شوی اشک ندهد سرش را یک کاره برمیگرداند از گونههاش که جای کبود ریمل پاک میکند دوباره برمیگردد گنجشکی بر شاخه دیگر نمانده عشق و نزاع، محوریتی که جهان حول آن می چرخد و این علاقه و جنگ ابدی که هرگز برنده و بازنده نداشته، پارادوکسیست در حال تکرار که در عین پیچیدگی پر از جذابیت است. فراز و فرود و البته ملال و تلخی ست که در مجموع ساختار و فرم زندگی را تشکیل می دهد. هر انسانی ,«گنجشک,فاطمه,قهرمانی ...ادامه مطلب
برای اینکه فشنگ را قشنگ کرده باشد دخترش را دینامیت و همسرش را باروت صدا میزد مبادا که خیس شود تنهایی و از گروه بیفتد زن چه میدانست خون که راه میرود زیر بمب اسم ندارد حتی اگر از گاوِ پهلوگرفتهای درآمده باشد که سردرنمیآورد از A B یا O منفی آدمی اسم ندارد کاش دینامیت خون داشت , ...ادامه مطلب
دیگر نمیخواهم پاهایم که از شورت آویزان دهان باز کند رو به چادری سر پنجره و فرار کند توی دامنی که به تنگ آمده نمیخواهم چشم روی ساق بکارم تا ساقه شود توی گلدان و مثل دستهام خاک بخورد پشت پنجره حتا برای چادری که تف کرده روی شورت ناخن نمیجوم دیگر پا نمیدهد زانو به خم شدن مقابل اشک و مرگ که آ, ...ادامه مطلب
دو شاخه در دلمو شادیام توی شارژ به صد که میرسدبرق از سر زنی میپردکه مثل شاتره زیر دستریز ریزم می کندو میریزدم در آشی ادامه مطلب, ...ادامه مطلب
هر چیز نهایتی دارد نهایت قلکهای پنج ده سالگی تفنگیست که آب می خورد از خشاب نهایت جنگ حتى حماقتیست در لباس کابل دینامینی لاى پاى بودا و تفنگیست بر پیشانی غزنی که سرش نمیشود با شقیقه بازی کند یا کودکی ادامه مطلب, ...ادامه مطلب