روی طرحی از یک داستان جدید فکر میکردم که سر و صدایی از بیرون خانه، صبرم را برید. شلوغ که باشد خروجی مغزم به صفر میرسد و راحت کنج سرم لم میدهد و با فکرهام سکس میکند. از آغوش مادرش رها شده و دیگر خدا نبود. مدتی پی آدم گشت تا به او آشنایی بدهد، اما همه آدم بودند و کسی آدم نبود. هوای آسمان را کرده و دلش میخواست، دوباره از پستانهای آسمان شیر بخورد. تمام بازیهایی که کرده بود، ادامه مطلب,داستانک,بیرون,آغوش,آسمان,هامون,حسینی ...ادامه مطلب
برای دانلود فایل ویدئویی «شعر فروغ» اثر علی عبدالرضایی کلیک کنید. درست دو ساعت و بیست و پنج دقیقه و سی ثانیه، به کاغذ خیره شده بودم. پشت پلکهایم پف کرده و سفیدی چشمهایم سرخ شده بود. مدادم را تا نیمه جویده بودم و منتظرِ سطرِ بعدی که بیاید. یکدفعه صدایی شنیدم، درست مثل هق هق کسی که... صدا بلند و بلندتر شد. روی کاغذ خم شدم و سطر سوم را دقیق گشتم. نه نبود، یعنی صدا نبود. یک سطر بالاتر رفتم. زن,داستان,«مرگی,چهارم»,هامون,حسینی ...ادامه مطلب
شعر "لال" _ حسین محمدی :: وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدودپنج هزار تن از نویسندگان مستقل معاصر، به ویژه شاعران و منتقدان جوان عضویت دارند و مطالب شان در رادیو کالج، مجله فایل شعر و گروه تلگرامى و اینستاگرامى کالج شعر منتشر مى شود کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدود سه هزار تن ,محمدی ...ادامه مطلب
داستانک «بیرون از آغوش آسمان» _ هامون حسینی :: وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدودپنج هزار تن از نویسندگان مستقل معاصر، به ویژه شاعران و منتقدان جوان عضویت دارند و مطالب شان در رادیو کالج، مجله فایل شعر و گروه تلگرامى و اینستاگرامى کالج شعر منتشر مى شود کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که د,داستانک,«بیرون,آغوش,آسمان»,هامون,حسینی ...ادامه مطلب
ﺯﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪﺗﻮ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻢﻧﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﯼﻧﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﻡﻣﻦ ﺣﺒﺴﯽِ ﺍﺑﺪﻡﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺰ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﻡﮐﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﺵ ﻣﺪﺍﻡﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺖﺗﻮ ﺍﻭﻝ ﻻﻟﻪ ﺑﻮﺩﯼﺗﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﻢ ﺷﺪﯼ ﻟﯿﻼﺩﯾﮕﺮ ﻣﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﯾﺪﯼﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺖ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻣﻮﻫﺎﯾﺖ ﺑﻠﻨﺪﺗﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻃﻨﺎﺑﺶ ﮐﻨﻢ ﺩﻭﺭِ ﮔﺮﺩﻧﻢﺩﺍﺭ ﺑﺮﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﺗﻮﯼ ﻓﺎﻃﯽ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻣﻦ ﻫﻢ ﻗﺎﻃﯽِ ﻧﺴﺮﯾﻦ ﻭ ﻧﺎﺯ ﺷﺪﻡ ﮐﻪﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﺗﻮ ﺍﻭﻝ ﻧﺎﺯ ﺑﻮﺩﯼﻭﻟﯽ ﺳﺎﻧﺎﺯ ﺧﺮﺍﺑﻢ ﮐﺮﺩﺷﺪﻡ ﺑﺎﺯﯾﮕﺮﯼ ﻋﻮﺿﯽﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺳﻤﺶ ﻋﻮﺽ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﺩﺭ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﺭﻗﺺ ﺑﻮﺩﻡﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﻬﻨﺪﺱﻭ ﺷﺒﻬﺎ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺷﻤﺎﯾﮏ ﻧﻔﺮﯾﺪﺗﻮ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺭﮐﯿﺪﻩ ، ﮔﺎﻫﯽ ﺭُﺯﻭﻗﺘﯽ ﻧﺴﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺍﺯﻭ ﻣﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﻣﺠﺪﻟﯿﻪ ﺷ,شعر«عاشق»,علی,عبدالرضایی ...ادامه مطلب
- پسرم، من کرایهام رو حساب کردم؟برای چند لحظه، راننده خشکش زد. از آینه نگاهی به پیرمرد انداخت. آب دهانش را قورت داد و با صدای لرزانی گفت: نه، حساب نکردی.– ببخشید پسرم، من فراموشی دارم، چقدر میشد؟- قابل نداره، پنج تومان.پیرمرد بهآرامی یک بسته اسکناس از جیب کتش درآورد، یک اسکناس پنجهزارتومانی جدا, ...ادامه مطلب
باید : این دفعه نوبت منهشاید: نمیدونم!هرگز: اصلا نمی شههنوز: منتظرم تا بیادهرگز :ادامه ندهیم.می خواهد ولی نمی آید،می بازدهرگز: دیدین دوستان (با تمسخر)شاید :نمی دونم چرا ؟هنوز: بازی نکردیم که؟هرگز :نه.سیگاری روشن می کند و مثل همیشه سراغ یخچال می روداما تماماش کرده استزنگ میزند تا گیرش بیاورد.“, ...ادامه مطلب
شعر«کودکی» – حسین محمدی :: وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی وبلاگ کالج شعر علی عبدالرضایی کالج شعر عبدالرضایى، سازمانى شعرى و شعورى ست که در آن حدودپنج هزار تن از نویسندگان مستقل معاصر، به ویژه شاعران و منتقدان جوان عضویت دارند و مطالب شان در رادیو کالج، مجله فایل شعر و گروه تلگرامى و اینستاگرامى ک, ...ادامه مطلب
این چمدان لعنتی کوچکتر از آن است که تمام خاطرهها در آن گنجانده شود کوچکتر از آن که تمام زیباییات را به خاطر سپرده باشم در این اتاق کوچک دردها بزرگ به نظر میرسند مردها کودک مرزها کوچک بیشک تردید جایز نیست! جایز نیست چشمانت را فراموش کنم فراموش کنم این چمدان لعنتی… نقد و بررسی شعر، سرزمینی رادیک, ...ادامه مطلب
ام یعنی هستم مثل am، من اما آدمی بود اسمندار، سرصاف بود مثل o اما مثل تو در انگلیسی زندگی نمیکرد. تو آدمی بود مودار مثل to که هر چه بیشتر یک سرصاف عاشقاش میشد، بیشتر میشد عین too، اما عاشق نه من بود نه اصلن خودِ عاشق که اگر من نبود کشته میشد وسط فارسی. پس تو مهم است که وقتی میرود، خانه خراب میشود. من و تو وقتی که در یک جمله زندگی میکنند از آرامش بیشتری برخوردارند، برای همین جای پلاک بر سر درِ خانهشان نوشته بودند، من عاشق توام، کاش فارسى o داشت. , ...ادامه مطلب
چندی پیش با شعری برخورد کردم که شاعر از کلمهی "موتَر" در شعرش استفاده کرده بود؛ "موتَر" معادل خودروست که در افغانستان و در گویش دری و گویش هزارگی از آن استفاده میشود. در صحبت با شاعر و اینکه چرا از "خودرو" که واژهای پارسیست استفاده نکرده، دلیلش را استفاده واژه "موتَر" در کابل عنوان و توجیه کرد که به این وسیله در شعرش بومیگرایی میکند! در اینجا به نکتهای اشاره میکنم که مسئله و جدال بر سر این نیست که چرا امروزه فارسی تهران معیار است و دری و یا هزارگی نسبت به آن گویش محسوب میشوند (در گذشته و در دورهای، دری که طبق نظری زبان درباری بوده است، معیار و سایرین گویش قلمداد میشدند) بلکه در رویکرد و نگاهی زبانی به توجه داشتن به واژگان بیگانه در زبان پارسی و هر گویشی از آن اشاره میشود. ادامه مطلب, ...ادامه مطلب
این مخاطب عزیز! حسین نظریان در رابطه ی متقابل میان خواننده/ مولف، چه کسی نقش برتر را به خواننده می دهد؟ تا زمانی که مولف عرصه ای را برای مخاطب باز نگذارد و او را به بازی نگیرد، این امر میسر نمی گردد. بازی از همان ابتدا آغاز میشود: به واسطه ی انتخاب نامی کنایه ای که دلالت بر نگاه انتقادی (تسخری و تصغیری) شاعر به عاشق/ عشق دارد. این مجموعه ی شعر حاوی سه دفتر جداگانه است؛ دفتر اول- جنگ جهانی آخر، دفتر دوم- عاشق ماشق، و دفتر سوم- کتاب کوتاه. در به جای مقدمه؛ خلافی نمینشیند در کاری مگر به خواست... به یک میهمانی آمدهایم/ که زودی تمام میشود/ وقتی که آمدم/ عشق بر میز شام نشسته بود/ من انتظار نداشتم/ که در رختخوابم/ تنفری منتظر باشد، شاعر برای مخاطب تیزبین ادبیات ناگفتههای بسیاری را در جغرافیایی وسیع به فرا روایت نشسته است. ادامه مطلب,نگاهی عاشقانه به زندگی,نگاهی به فیلم دوران عاشقی ...ادامه مطلب